خداحافظ حجت
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست بین مرگ وزندگی قول وقراری نیست
من که میدانم اجل می آیدوراه فراری نیست پس چرا یادت نباشم ای شهید
قرار بود زود برگردم نشد موندم قرار بود بچه ها برن طلاییه بهم گفتن نمیای
نمیدونم چی شد سوار ماشین شدم رفتم رسیدم چشمم به یکی از دوستام افتاد
بعداز سه سال دیدمش رفتم طرفش فقط همدیگرو نگاه کردیم بغضمون ترکید
نفهمیدم چی شد که یه ساعت گذشت طبق معمول وظیفه شناس بود رفت راهنمایی کنه
اولین حرفی که بهش زدم گفتم هنوز شهید نشدی خندید وگفت نزدیکه گفتم میرم
زیارت بعد برمیگردم نمیدونم چی شد دور یه ماشین همه جمع شدن گفتم حتما
یه زائری حالش بد شده بچه ها کمکش میکنن دیدم یکی صدام کرد داشت گریه
میکرد گفت بیا حجت نفهمیدم چطوری خودمو بهش رسوندم دیدم ...ای کاش نمیدیدم
دم آخر که ازش خداحافظی کردم یه سربند یازهرا بهم دادو گفت مواظبش باش
گفتم معلومه چیکار میکنی این سربندتو به هیچکس نمیدادی گفت بگیرش
امانت دار خوبی باش جلو چشامه میخوام برم خونشون باخودم کلنجار میرم چطوری
توچشای مادرش نگاه کنم جواب خواهرشو چی بدم همه بچه ها رفتن اما من نتونستم
یازهرا خودت کمک کن ...
سلام دوستان برگشتم با کلی حرف دل دلمو گذاشتمو اومدم...
شادی روح خادم شهید حجت الله رحیمی صلوات
التماس دعا
یازهرا
به نقل از http://meysammontazer.persianblog.ir/post/76













فاطمه! سوگند به پاکی تو
