شهید حجت الله رحیمی


دست نوشتهاي از شهيد مجيد پازوكي
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام
زمان عج رو ببينم؟
پیر مغان : شب يک غذاي شور بخور.آب نخور و
بخواب.
شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت.
شاگرد: استاد دائم خواب آب ميديدم! خواب ديدم
بر لب چاهي دارم آب مينوشم.کنار لوله آبي در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه
اي مشغول...گفت اينا رو خواب ديدم!
پیر مغان فرمود: تشنه آب بودي خواب آب ديدي؛ تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببيني.
چه کشیدند....
پی نوشت:
از کربلا جامانده بود
وقتی رسید که دیگر کار از کار گذشته بود
شرمنده شد
به :ریاست محترم بخشِ بی قراری های دل ، سایه ی سر ، حضرت عشق (روحی فـداک)
از: کربلای دلم
با سلام و صلوات خاصة و آرزوی سلامتیِ دردانه فرزند ِ موعودتان
احتراماً
پیرو دعوت قبلی تان به آن بهشت ِ بی مثال و آن منزلگاهِ سرگشتی و به جهت جاماندن یک فقره دل روبه روی ایوان طلای حرم تان ، یک جفت چشم در حوالی حریم تان ، یک هوا مستی کنار ِ رقصِ بیرق تان و یک عمر تپش در کنار روضه هایتان ، درخواست آن دارم که دیگر بار با عنایت خداوندم و خواست قلبِ مبارکتان ، منت بر سرم نهاده ، دعوت به آن وادی جنونمان کنید که نزدیک است جان دادنمان از این غم ِ فراقِ شب های زیارتی تان ... باشد که آرام گیرد سرگشتی ها و بی قراری ها و تپش های عاشقانه مان و همچنین جانی دوباره گیرد این دست ها از لمس 6گوشه تان ...
و با تقدیم همه ی جان و روح و عشق و هستی ام
آدرس گیرنده :
شهر کربلا - خیابان بین الحرمین - ورودی باب القبله - ضریح شش گوشه - حضرت سیدالشهداء(ع)
پی نوشت :
1. نامه ام را پاراف کن حضرت عشق ؛ آرزوی دیگری نـدارم ...
2. دُل دُل را ... زین کنید ...
3.ایمان آوردم امشب ... ایمان آوردم که به ذکر مصیبت حاجتی نیست ... ما را نسیم ِ نام ِ تو دیوانه می کند ... السلام علیک یا مولانا الغریب ...
هرچند به کربلا رفتن خون میخواهد
............................................
برگرفته از عشق فقط یک کلام
اباعبدالله(علیه السلام) مجروح و تشنه روی زمین افتاده بود و تکبیر میگفت.
شمر نعرهای زد و خنجرش را بالا آورد. دستانش لرزید و چشمانش پر از اشک شد.
دوباره خواست خنجرش را بالا ببرد که چشمهایش سیاهی رفت. زانوهایش سست شد و بر زمین افتاد.
پیرمرد، نفسهای آخرش بود که اباعبدالله(علیه السلام) را بالای سرش دید و غرق نوازش ارباش شد.
گفتنی نیست که در سینه ام این عشق چه کرد کاش می شد که برایش جگرم را ببرید...
وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عج :
إنّا يُحيطُ عِلمُنا بِأنبائِكُم و لايعَزُبُ عَنّا شَىءٌ مِن أخبارِكُم.
ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست.
بحار الأنوار - ج 53 - ص 175
بدها را کنار گذاشتم از همان طفولیت
در دوران دبستان پای تخته ها خوب ها و بدها را مینوشتم
حال بزرگ شده ام
باید خوب و بد را از هم تشخیص دهم
اما در این زمانه جای خوب و بد عوض شده است
کدام خوب؟؟؟
کدام بد؟؟؟

به طلائیه رسیدیم همراه با خیل کثیری از جوانان انقلابی
برات حضور را ندادند
گفتند راهی ندارد
با خودم حرف میزدم که من هیچ
شهید همت این جوانان به عشق دیدن سه راه شهادت امدند
فرجی کنید آی شهدا
ندا امد که مشکل رفع شده فقط از مسیرهای مشخص بروید
ان روز هم کربلایی شده بود طلائیه

طلائیه بودم
خبر رسید که چند کیلومتر انطرف تر پیکرت پیدا شد!!!
تعجب کردم
اول ناراحت شدم بعد خوشهال
ناراحت برای اینکه چرا امده ای!!!
امدی تا چه چیز را ببینی!!! اوضاع را؟ زیاد جالب نیست حمید جان
خوشهال برای اینکه آسیه دخترت خیلی سالهاست منتظر توست ، پدر و مادرت
مخصوصا همسرت
بر انها مبارک باد حضورت

زائرانی بودند از شهر و دیاری به نام تهران
از غیر شهدا دم میردند
هنوز به فکه نرسیدند زمین گیر شدند
و این است هنر شهدا
نگاه شهیدان به انتخاب شماست....
مواظب باشید.
مواظب ..
مراقب...

تصمیم خودم رو گرفتم
تا اینکه اسمش رو تو لیست اصلاح طلبان دیدم
خدایا!!!اینکه اینجور نبود
باور نکردم تا اینکه دیدم مطربان شهر به حمایت از اون مجالس رقص در شهر برپا کردند.
اینجا بود که فهمیدم فضای مه آلود یعنی چه!!!
دیگر فکر نمیکنم بلکه به یقین رسیده ام
آسمان وقتی ابری می شود
تو داری یک جایی...غصه ی ما را می خوری!
و خدا را به حق خودت قسم میدهی تا از گناهان ما بگذرد.
شرم باد بر من رو سیاه که دلت را پاره از خون کردم.
رساندن اب مشک میخواهد
رساندن مشک دست
رساندن دست عباس
انتخاب ساده ای بود
یک تیر و سه نشان:
مشک!
پی نوشت من....
مشک را تیرباران کردند.
به این هم اکتفا نکردند... چشمش مورد اصابت قرار گرفت...باز هم اکتفا نکردند
امد بالای سر عباس ع
گفت تویی قمرالعشیره؟؟
جوابش را داد...عمودی بالا رفت و به فرق حیدری اش کوبیدند
نمیدانستند با این کارشان زینب س محکم تر میگوید
ما رایت الا جمیلا