شقایقی از نسل سوم ـ 2 بیرق ما چادر خاکی تو / وبلاگی که شهید حجت‌الله رحیمی را آسمانی کرد

شقایقی از نسل سوم ـ 2
بیرق ما چادر خاکی تو / وبلاگی که شهید حجت‌الله رحیمی را آسمانی کرد

خبرگزاری فارس: دانشجوی بسیجی شهید حجت‌الله رحیمی، مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد باغملک در زمان حیات دنیایی خود وبلاگی با نام «بیرق ما چادر خاکی تو» ساخته بود که دلنوشته‌هایش را در این وبلاگ می‌نگاشت.

خبرگزاری فارس: بیرق ما چادر خاکی تو / وبلاگی که شهید حجت‌الله رحیمی را آسمانی کرد

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، «بیرق ما چادر خاکی تو» نام وبلاگی است که شهید حجت‌الله رحیمی، مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد باغملک دلنوشته‌های خود در آن می‌نوشت.

این وبلاگ در روز یکشنبه 31 مرداد ماه سال 1389 توسط شهید رحیمی ساخته شد و از آن پس پل ارتباطی این شهید با دوستانش در نقاط مختلف کشور جمهوری اسلامی ایران شد.

پس از شهادت دانشجوی بسیجی شهید حجت‌الله رحیمی، «بیرق ما چادر خاکی تو» توسط خانواده و دوستانش به روز می‌شود و خاطرات، دست نوشته‌ها، مداحی‌ها و دیگر آثار شهید در آن قرار می‌گیرد.

علاقه‌مندان و رهپویان راه شهدای والامقام می توانند با مراجعه به نشانی http://beeyragh.blogfa.com از این وبلاگ دیدن کنند و دست نوشته‌های شهید حجت‌الله رحیمی را مطالعه و مداحی‌ها و اشعار این شهید والامقام را دانلود کنند.

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، شهید کربلایی حجت‌الله‌ رحیمی، مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد باغملک از بسیجیان و مداحان خستگی ناپذیر این شهرستان بوده که از سوی ستاد مرکزی راهیان نور کشور به عنوان خادم الشهدا مشغول خدمت رسانی به کاروان‌های راهیان نور بود.

این شهید در 24 اسفندماه سال 1368 در شهرستان باغملک به دنیا آمد و صبح روز پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 مطابق با 15 ربیع‌الثانی سال 1433 هجری قمری در پادگان دژ شهرستان خرمشهر هنگام انجام ماموریت شربت گوارای شهادت را نوشید و به آروزی دیرینه‌ خود، شهادت در راه خدا نائل آمد.

سالگرد شهادت این شهید در روز پنج شنبه 17 اسفند ماه در شهرستان باغملک در شمال استان خوزستان انجام می‌شود.

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13911205000768

گفتگو با خانواده و دوستان شهيد «حجت الله رحيمي» همت نسل سوم؛





به گزارش رزمندگان شمال، شهيدكربلايي «حجت الله رحيمي» يكي از آنهايي است كه به حق، فرموده امام خامنه‌اي را بار ديگر به منصه ظهور رساند كه:« آن روزها دروازه‌اي براي شهادت داشتيم، امّا امروز معبري تنگ! هنوز هم براي شهادت فرصت هست، دل را بايد صاف كرد.» آري شهيد حجت‌الله رحيمي مي‌شود شهيد ابراهيم همت نسل سوم، كه برايمان سرود ولايتمداري سر مي‌دهد و همواره عشق مادرش زهرا(س) را در دل فرياد مي‌زند.

 او از همان‌هايي است كه اگر اتاقش شده است سنگر شهدا و حجله‌اش را با دستان خود آذين كرده پس بي‌شك به آن عمل مي‌كند. او از آن دسته انسان‌هايي نيست كه عكس شهدا را به ديوار بزنند و عكس شهدا عمل كند. او از آنجا مي‌شود شهيد حجت الله رحيمي كه مكان و زمان شهادتش هم بر او واضح و لحظه شهادتش ذكر نام حضرت زهرا (س)زمزمه دروني‌اش مي‌شود. هم‌صحبتي ما با حاج صفدر رحيمي پدر شهيدكه خود از رزمندگان هشت سال دوران دفاع مقدس است و ليلا شريفي مادري مهربان كه تمام حرف‌هايش درباره فرزندش را با اشك بيان كرد. او با افتخار عاشق شد و پاداش عشق به پروردگارش را هم گرفت. هم او كه در وصيتنامه‌اش چنين نگاشت:

«پروردگارا! تو خود گفتي هر كه عاشق من باشد، عاشقش خواهم بود و هر كه را عاشق باشم شهيدش مي‌كنم، و خونبهاي شهادتش را نيز خود خواهم پرداخت.

خدايا! من عاشق توام، پس خونبهايم را كه شهادت است به من پرداخت كن.....»

آنچه پيش رو داريد، گفت وگوي جوان با خانواده و دوستان شهيد است، با هم بخوانيم:

حجت الله در ۲۴ اسفند ۱۳۶۸در روستاي زير مورد دهستان هپرو از توابع بخش مركزي شهرستان باغملك در خانواده‌اي مومن و مذهبي به دنيا آمد و در سال ۱۳۷۹ در سن ۱۱ سالگي به عضويت پايگاه مقاومت بسيج حضرت امام حسين (ع) مسجد سيد الشهدا (ع) در باغملك در آمد و فعاليت‌هاي مذهبي خود را به عنوان موذن در آن مسجد آغاز كرد.

سال ۱۳۸۴ فعاليت‌هاي رزمي و فرهنگي خود را گسترش داد. در ابتدا به عنوان مسئول اطلاعات و سپس به عنوان مسئول فرهنگي پايگاه مقاومت امام حسين(ع)منصوب شد. وي همچنين از سال ۱۳۸۰در هيئت‌هاي مساجد و هيئت‌هاي باغملك مداحي مي‌كرد.

شهيد در سال ۱۳۸۵هيئت خانگي نور ائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوي اهل بيت عصمت و طهارت(ع)راه اندازي كرد و در طول مدت فعاليت خود توانست صدها مراسم مذهبي را در سطح شهرستان و استان خوزستان برگزار كند. او كه از محبوبيت خاصي در بين جوانان و دوستانش برخوردار بود، توانست جوانان زيادي را به محافل و هيئت‌هاي مذهبي جذب نمايد، كه اين نوع فعاليت در سطح استان بي‌نظير بود. پس از راه اندازي اين هيئت از سال ۱۳۸۶ به عنوان خادم‌الشهدا در ستاد راهيان نور كشور در مناطق جنوب فعاليت مي‌كرد.به‌رغم فعاليت‌ها و روحيه شهيد حجت در مناطق عملياتي به‌عنوان خادم الشهدا با نيروي زميني ارتش فعاليت داشت كه اين نگرش حاكي از روح بلند وي بوده است. او دانشجوي سال سوم دانشگاه آزاد باغملك، رشته كامپيوتربود.

محل شهادت، پادگان دژ خرمشهر

شهيد در سال ۱۳۹۰به عنوان مسئول بسيج دانشجوي دانشگاه آزاد باغ‌ملك منصوب شد. شهيد در حالي كه تنها ۷ روز تا تولد ۲۳ سالگي‌اش باقي مانده بود در ساعت هفت و۴۵ دقيقه مورخ ۱۸ اسفند ماه ۱۳۹۰در شلمچه خرمشهر زماني كه مشغول هدايت اتوبوس‌هاي كاروان نور بسيج دانشجويي دانشگاه لرستان به سمت يادمان والفجر ۸ منطقه اروند كنار بود، دچار سانحه شد و چون مادرش حضرت زهرا (س) با پهلو شكسته و صورتي كبود دعوت حق را لبيك گفت و به شهادت رسيد. سال ۱۳۸۷ اتاقش را مانند يك حجله درست كرد. اتاقش همچون يك سنگر پر از عكس‌ها و ياد رزمندگان۸ سال دفاع مقدس بود. روح بلندي داشت. هر سال كه به راهيان نور مي‌رفت وصيتنامه‌اي مي‌نوشت و در انتهاي وصيتنامه‌اش محل شهادت را خالي مي‌گذاشت. حجت چهار سالي مي‌شد كه خادم الشهدا شده بود و ما نمي‌دانستيم، فقط مي‌دانستيم كه رفته است به مناطق عملياتي، همين.

همه تلاشش برا ي خدا بود. مسئول گروهشان در راهيان نور كه آمد تازه ما متوجه شده بوديم كه چه كاره است و چه مي‌كند. خيلي از مسائل را ما در تشييع جنازه‌اش متوجه شديم. او عاشق شهدا بود و از همه بيشتر هم عاشق شهيد همت. خودش هم شبيه اوست دوستدارانش او را به شهيد همت نسل سوم لقب داده‌اند و مي‌شناسند. در فتنه سال ۱۳۸۸بسيار نگران بود بيشتر از همه نگران حضرت آقا بود، مي‌گفت: «نمي‌‌دانم چرا ايشان را ناراحت مي‌كنند. شعر‌هاي زيادي هم در همين زمينه سرود. بيشتر در بحث بصيرت‌افزايي بود. اكثر سروده‌هايش در مدح ولايت بود و خدايي

هميشه ذكرش يا فاطمه‌الزهرا بود با هر كسي هم كلام مي‌شد ابتدا و انتهاي صحبتش يازهرا بود و يا علي.

خانه‌ام شده، حسينيه شهيد حجت‌الله رحيمي

يك روز قبل از شهادتش يعني چهارشنبه اهواز بودم، ساعت حدود ۱۰ يا ۱۱ بود به حجت زنگ زدم كه مي‌خواهم برايت ماشين بخرم كي مي‌آيي؟! اصلاً خوشحال نشد گفت تا ببينم چه مي‌شود. به هيچ عنوان براي مال دنيا ارزشي قائل نبود. فرداي آن روز يعني پنج‌شنبه تلفن همراهم زنگ خورد كه امام جمعه و فرمانده سپاه، بچه‌هاي بنياد شهيد و... مي‌خواهند به منزل ما بيايند، ۱۵ نفري بودند اول فكر مي‌كردم بحث انتخابات است بعد كه آمدند، تازه متوجه شدم چه اتفاقي افتاده گفتند: حجت... گفتم خوش به حالش، خودش هم مي‌دانست كه اين بار به شهادت مي‌رسد.

 ما خودمان حجت را از ۱۹ اسفند ۱۳۹۰شناختيم؛ هم خودش را هم كردار و رفتارش را. يادواره‌هاي زيادي هم براي حجت گرفتند. خيلي‌ها بعد از شهادت حجت تغيير كردند، هم ديده‌ايم و هم خودشان به ما گفتند. اتاق حجت در خانه ما تبديل به يك غرفه فرهنگي شده است. هيچگاه حال و هواي اتاقش را تغيير نمي‌دهيم. من به حجت قول داده بودم كه برايش يك حسينيه درست كنم. زميني داشتم آن را فروختم تا حسينيه را درست كنم. خانه‌ام حالا شده حسينيه شهيد حجت‌الله رحيمي. هميشه ذكر هيئت‌هاي مداحي‌اش اين بود هر كه دوست دارد بدنش براي فاطمه زهرا (س)و مهدي فاطمه‌(س) تكه پاره شود صلوات بفرستد. . . .

خدا به وعده‌اش عمل كرد

من ليلا شريفي، مادر حجت‌الله هستم. پسرم عاشق حضرت زهرا بود. او چون يك فرشته در دستم به امانت بود كه به لطف خداوند امانت را به صاحبش سپردم. دعايش مي‌كردم. من هميشه خيرش را مي‌خواستم. به خدا مي‌گويم من هميشه مديونش هستم. چراكه فرزندم را نوكر حضرت زهرا (س) و اهل بيت (ع) كرد. عشق شهدا در دلش بود و زمزمه «يا زهرا» از لبانش نمي‌رفت. چون مادرش حضرت زهرا هم مظلومانه شهيد شد. همه فكرش اين بود كه بايد راه شهدا را ادامه بدهيم و پشت سر ولايت فقيه باشيم و دل آقا را به دست بياوريم. من خوشحالم كه پسرم قدم در راه دين، اسلام، قرآن، امام، ولايت و شهدا گذاشت.

اگر امروز پسر ديگرم حسين هم در راه اسلام و قرآن برود من راضيم. اصلاً ناراحت رفتن حجت نيستم او زنده است و من خوشحالم...

جايش خالي است، اين برايم كمي سخت است. سال هاست كه حجت به اين راه‌ها مي‌رود و من از اين بابت بسيار خوشحال بودم. اتاقش پر بود از عكس‌هاي شهدا. من هم هميشه همراهيش مي‌كردم. مي‌گفت:«مامان تو برايم دعاكن تا شهيد شوم من هم برايش دعا مي‌كردم.» دو هفته قبل از رفتنش به مناطق عملياتي به من گفت كه:«بنده خدايي به من گفته كه اين سفر آخر است و اين روزها شهيد مي‌شوم.» من هم خنديدم وگفتم: «بهتر كه شهيد بشوي. اينكه آرزوي تو بوده

آخرين بار هم رفتيم زيارت شهداي گمنام نگاهش كه مي‌كردم حال و هواي عجيبي داشت. شب جمعه در دعاي كميل خيلي بي‌تابي كردم، به خوابم آمد. در اتاقش بودم، خنديد وگفت:«مادر چرا ناراحتيد. خداوند به وعده‌اش عمل كرد

من با حجت ۱۴ سال تفاوت سني دارم، خيلي با هم صميمي بوديم، رابطه ما جداي رابطه مادر و فرزندي بود، قبل از هر چيزي با هم دوست بوديم. در تمام برنامه‌ها همراهش مي‌رفتم از مداحي‌هايش لذت مي‌بردم. هميشه با هم قدم زنان به سمت مسجد مي‌رفتيم به وبلاگش كه سر بزنيد متوجه علاقه او نسبت به شهدا خواهيد شد. در حوادث سال ۸۸ بسيار نگران امام خامنه‌اي بودند، دلش آشوب بود. مي‌گفت: دل آقا را نبايد خون كرد.

كلام آخر

طرف صحبت من خطاب به مادران شهداست، آن روزها در دوران دفاع مقدس اگر پسر من نبود كه در ميادين نبرد حاضر شود و از كشورش دفاع كند امروز اما، ثابت كرد كه ادامه دهنده راه شهداي شماست. من خدا را شكر مي‌كنم كه فرزندم درخرمشهر خونش ريخته شد. حضرت زهرا برايش مادري كرد. از جوان‌ها مي‌خواهم پا روي خون شهدا نگذارند.  


شهيد همت نسل سوم، از زبان دوستانش

علي مقدس:

من با حجت رفاقت چهار و پنج ساله داشتم كار ما با مؤسسه طلايه‌داران نور آفاق آغاز شد، يعني از سال 1385. خادمان راهيان نور دو دسته‌اند. بچه‌هاي مقر و بچه‌هاي تيم.

او از نيرو‌هاي مقر بود. حجت از بيمارستان صحرايي امام علي‌(ع) كار خود را آغاز كرد. ابتدا يعني تا سال 1388 هم جزو بچه‌هاي مقر بود و بچه‌هاي مقر براي خدمات‌رساني زائران در بحث خوراك و امكانات فعاليت مي‌كردند و بچه‌هاي تيم هم زائران را در مناطق عملياتي راهنمايي مي‌كردند و به سؤالات آنها يا بحث‌ها‌ي آنها پاسخ مي‌دادند.

حجت دوست داشت هم پاي زائران در مناطق بيايد و با آنها باشد. چند سالي با درخواست او مخالفت شد. تا سال 89، او با همه گرايش‌ها و زائران كار مي‌كرد و به ما فهماند كه مي‌تواند از پس كارش بر بيايد.

بهروز شهرياري روحاني هيئت و سخنران:

 گاهي اوقات كه من در برخي موارد و به خاطر كار افرادي ديگر، عصباني مي‌شدم، او بيشتر صبوري مي‌كرد و به من هم مي‌آموخت كه صبور باشم،  مي‌گفت حاجي ببخش، حلالشان كن.

دعاي ندبه آخر از همه بچه‌ها خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد گفتم مگر مي‌خواهي بروي و برنگردي‌؟! گفت: «بله دعا كن، احتمالاً همين جوري شود،» گفتم كار دانشگاه؟!! خنديد و گفت: «اونطرف»

خوابش را هم من ديده بودم، تعبيرش را از آيت‌الله مكارم شيرازي پرسيدم: ايشان گفتند اين بنده خدا را اگر دوستش داريد بگوييد امسال نيايد به منطقه.

هر كاري كرديم نتوانستيم راضي‌اش كنيم. ناراحت هم شد، بالاخره از هر راهي كه مي‌توانست آمد و سرانجام در همان محلي كه ما خوابش را ديده بوديم به شهادت رسيد.

اهل اين دنيا نبود، خداحافظي كرد و رفت. همان روز شهادت هم زنگ زدم، چند ساعت به شهادتش گفتم: مي‌دوني چند روز هست كه براي ما نخوندي گفت: «دارم اتوبوس‌ها را بدرقه مي‌كنم، آخرش مي‌آم، حلال كنيد به دوستان هم بگوييد حلال كنند

نيروي ارزشي و ولايتي بود براي ما، جايش بسيار خالي است، بچه‌ها نمي‌توانند فقدانش را پر كنند.

سيدعلي حسيني:

در پادگان دژ هم شب آخر را نخوابيده بود تا صبح بيدار بود بچه‌ها گفته بودند بخواب فردا كار داريم گفته بود من فردا مي‌روم به كربلا. با شما نيستم و گريه كرده بود.

من در اتوبوس راهيان نور دانشگاه لرستان مسئول بودم. همه ما سوار اتوبوس‌ها آماده شده بوديم تا به سمت اروندكنار حركت كنيم، حجت هنگام هدايت اتوبوس‌ها به سمت يادمان والفجر 8، دچار حادثه شد و به شهادت رسيد.

به محض اينكه بالاي سرش رفتم با ذكر «السلام عليك يا فاطمه الزهرا(س) دعوت حق را لبيك گفت. بعد‌ها فهميدم كه چقدر نسبت به خانم ارادت و علاقه داشته است. من فقط دوسه روزي بود كه او را مي‌شناختم اما همه بچه‌ها مجذوب او شده بودند همراه خودش كوله‌‌ا‌ي داشت كه در يادمان‌ها و مناطق عملياتي همراهش بود كه صحبت‌هاي شهيد مرتضي آويني و نوحه براي بچه‌ها پخش مي‌كرد. توفيق آشنايي با حجت را داشتم و از همه خصلت‌ها يا بيشتر از همه مي‌توانم به ارادت و اخلاص او به اهل بيت(ع) اشاره كنم.

حسين يزدي:

اصلاً اهل خودبيني و كلاس گذاشتن نبود، با همه مهربان و خوشرو بود.

كارهايش را با اخلاص انجام مي‌داد. و در كارهايش پشتكار عجيبي داشت. اگر مي‌خواست كاري انجام بدهد تا آخرش مي‌ايستاد حتي اگر كسي كمكش نمي‌كرد. خندهرو و خوش برخورد بود و به قول خودماني خيلي تو دل برو بود. براي همين خيلي‌ها مجذوبش شده بودند.

به خاطر همين در تشييع‌اش همه شهر آمده بودند.

يك روز دعوتم كردند هيئت نورالائمه، وقتي رفتم نشستم ديدم براي خودش مي‌خواند و گريه مي‌كرد. در حال و هواي ديگري بود.

بعد مراسم به بچه‌ها گفتم: «هواي ايشون را داشته باشيد، خيلي نور بالا مي‌زند

دست نوشته‌ی عرفانی شهيد حجت‌الله رحيمي كه براي امام زمان(عج) نوشته :

تقديم به ساحت مهدي فاطمه (عج)

مهدي جان!

«سلام الله عليك يا اباصالح المهدي ادركني»

آقاي من! تو هم نشانه الله هستي و هم نشاني از او داري

خداوند از فرط پيدايي از ديده‌ها پنهان مانده و تو هم چنيني!

«اي واي بر ما كه كوري خود را هميشه با تعبير غيبت تو مي‌آوريم» و در اين مسئله هم تو را متهم مي‌كنيم و دائم مي‌گوييم «تو بيا» اما نمي‌دانيم كه هم تو آمده‌اي و هم آماده‌اي ولي تنها نداي هل‌من ناصر تو غريبانه‌تر از جدت حسين (ع) است و هيچ گوش شنوايي براي اين نداي مظلومانه نمي‌يابي... آيا غير از اين است؟ اگر اين سخن درست نيست پس چرا سعادت ديدار از ما سلب شده؟ آري مولاي من!  جواب اين است كه ما در پس پرده گناهان خويش غايبيم و او را غايب مي‌خوانيم و اين جهل است و به اين ترتيب تا ابدالدهر در اين جهل مي‌مانيم.

مولاجان! مددي كن تا از اين جهالت محض بيرون رويم و به نور وجودت رهنمونمان كن تا تو را درك كنيم و درد دلهايت را بشنويم.

مهدي فاطمه! مرا ببخش كه در اين تمنا هم صادق نيستم. آخر نه اينكه همه عاقلان گفته‌اند جاروب كن تو خانه سپس ميهمان ؟؟ولي من غافل باز هم در عوض تطهير دل به تمناي ورود تو نشسته‌ام ولي يك بار به من حق بده. آخر مي‌دانم كه تطهير دل نيز به مدد تو ميسر نيست پس مولاي من مرا مددي برسان تا دلم از غيرالله پاك كنم و با عنايت مادرت «فاطمه» نوكر شما شوم.

پس با تجلي نور او در اين سراي كوچك پاي بنه

و با ظهورت مرا بپروران

آمين يا رب‌العالمين

منبع http://www.razmandeshomal.ir/showpost.asp?id=5814