سلام حجت ...
یادمه روزای اولی که تورو نمی شناختم می دیدم فاطمه همش نگاه یه عکس میکنه تو وبلاگش ..
همهش از تو مینوشت وگریه می کرد شبا خواب نداشت ...
حجت یادم میاد که چقدر برات پرمیزد من به این حس فاطمه غبطه می خوردم ...
با خودم میگفتم که حجت منو تحویل نمی گیره ...
مشکل از من بود نه از تو ...
وقتی که فاطمه مداحی هاتو رو قلم قرانی گوش میداد...حالش بد میشد ...
میگفتم فاطمه چته ؟
میگفتم دلم برا حجت تنگه ....
وقتی که مداحیتو راجع به شب عاشورا گوش دادم ...
تو منو دعوتم کردی ...........
ولی من بازم مث فاطمه نبودم .....
تو کوچه که میرفتیم دانشگاه مداحی هاتو گوش میدایم ....
حجت اینارو نمیگم که بگم چیکار کردیم ...
اینارو میگم که بگم چی بودیم الان چی شدیم
حجت الان اون صدایی که با شنیدنش وجودمون رو می سوزوند
دیگه رو ما اثرنداره .....
انگار تو دیگه اون حجت ما نیستی ...
نه حجت ..می دونم تو همونی
اون ماییم که دیگه خودمون نیستیم
نمی دونم که چرا از تو میگم ..
دیگه انگار نه انگار ....
انگار حجت رفت برا همیشه ازاین قلب ....
حجت نرو ...
برگرد ....
اگه نیای من نمی دونم که چی میشه ....
فقط میدونم که نباید بری ......