گاهي اوقات كه من در برخي موارد و به خاطر كار افرادي ديگر، عصباني مي‌شدم، او بيشتر صبوري مي‌كرد و به من هم مي‌آموخت كه صبور باشم، مي‌گفت حاجي ببخش، حلالشان كن.

دعاي ندبه آخر از همه بچه‌ها خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد گفتم مگر مي‌خواهي بروي و برنگردي‌؟! گفت: «بله دعا كن، احتمالاً همين جوري شود،» گفتم كار دانشگاه؟!! خنديد و گفت: «اونطرف»

خوابش را هم من ديده بودم، تعبيرش را از آيت‌الله مكارم شيرازي پرسيدم: ايشان گفتند اين بنده خدا را اگر دوستش داريد بگوييد امسال نيايد به منطقه.

هر كاري كرديم نتوانستيم راضي‌اش كنيم. ناراحت هم شد، بالاخره از هر راهي كه مي‌توانست آمد و سرانجام در همان محلي كه ما خوابش را ديده بوديم به شهادت رسيد.

اهل اين دنيا نبود، خداحافظي كرد و رفت. همان روز شهادت هم زنگ زدم، چند ساعت به شهادتش گفتم: مي‌دوني چند روز هست كه براي ما نخوندي گفت: «دارم اتوبوس‌ها را بدرقه مي‌كنم، آخرش مي‌آم، حلال كنيد به دوستان هم بگوييد حلال كنند

نيروي ارزشي و ولايتي بود براي ما، جايش بسيار خالي است، بچه‌ها نمي‌توانند فقدانش را پر كنند

                                                                  راوی حاج آقا بهروز شهرياري