سم الله

بعد از بیمارستان امام علی رفاقت منو حجت ادامه پیدا کرد، تابستان اون سال به دعوت یکی از دوستان روحانی که برای کار تبلیغ یه کاری با نیرو انتظامی رو گرفته بود به رستم آباد رفتيم، قرار شد ما دو نفري كمك اون رفيقمون كنيم، كار فرهنگي اونجا دست ما بود ولي همه جور كاري ميكرديم از نرمش و ورزش صبحگاهي گرفته تا مشاوره به دانش آموزايي كه براي اردو ميومدن و.... خيلي خوش ميگذشت يه جايي تو جنگلاي كوه هاي رستم آباد، تو اردوگاه استخر هم داشت يكي از تفريحات ما شنا كردن بود انصافا حجت شناش هم خوب بود، يه اسلحه پينت بال هم داشتيم كه كلي باهاش سرگرم ميشديم، صبح‌ها هم هر روز فوتبال بازي مي كرديم........

خلاصه صبح و شبمون باهم ميگذشت ...

يادش بخير...

يه بار يكي از كاروان ها كه اومده بود من موقع رسيدنشون خواب بودم بچه ها حوصلشون سر رفته بود توپ هم تو اتاق ما بود حجت بچه ها رو فرستاده بود در اتاق در بزنن توپ رو از من بگيرن وقتي من بيدار نشدم بهشون گفته بود كه گوشاي اين بنده خدا سنگينه بريد داد بزنيد و محكم در رو بكوبيد تا بشنوه....بچه ها هم همين كار رو كردن نميدونيد با چه حالي از خواب پريدم اومدم بيرون ديدم وايساده بهم ميخنده

عکس و تصویر بسم الله بعد از بیمارستان امام علی رفاقت منو حجت ادامه پیدا کرد، تابستان اون ...