نامه ای به برادر شهیدم
نامه ای به برادر شهیدم
سلام. سلامی از روی زمین به تو ای یار آسمانی سفر کرده. زمانی تو را شناختم که تو از این دنیای فانی پر کشیده و به دیار باقی شتافته بودی...
حجت الله برادر شهیدم تو حجت را تمام کردی و همانطور که آرزویت بود به دیدار معشقوت بال گشودی.
تو در وصیت نامه ات نوشتی که عاشق خدایی و خون بهای این عشق شهادت است. خوشا به حالت که معشوقت خون بهایت را پرداخت کرد...
برادرم برای ما هم دعا کن برای جوانان هم سن و سال خودت.... برای آنهایی که همانند تو عاشق شهادتند آنان که از دنیا خسته شدند. دیگر نمی خواهند ببیند و بشنوند و بگویند چون هر چه دیدند و شنیدند و گفتند دیگر بس است.
من در سرزمین نور با تو آشنا شدم در لباس مقدس خادمی... که تو نیز بر تن داشتی. مفتخرم که این سعادت نصیبم شد در عین حال که لایق این لطف نبودم... درست مثل شهادت که خود را لایق آن نمی دانم اما به گفته تو ما لایق کدامیک از الطاف پروردگارمان بودیم...
حجت الله تو چگونه شهادت را از خدا طلب کردی که آن شهد شیرین را به توچشاند. من نیز خالصانه و خاضعانه و ملتمسانه از خدا شهادت را می طلبم اما من کجا و شهادت کجا....
برادر شهیدم برایم بگو! از لحظه دلنشین وصالت! مادرمان هم به استقبالت آمده بود؟؟؟
مگر می شود نیامده باشد آخر تو آنقدر قلبت با مادرمان تنظیم بود! آنقدر نزدیک شده بودی که همچون او به شهادت رسیدی... چه زیبا در وبلاگت نوشته بودی این بیت شعر را:
گفتنی نیست که در سینه ام این عشق چه کرد
کاش می شد که برایش جگرم را ببرند..........
این بیت خودش گواه بر همه چیز است!!!
در آخر از تو می خواهم سلام مخصوص ما را در این روزها که چشمهامان در عزاری مادرمان بارانی است به آن بانوی بی قرینه برسانی و از او بخواهی در حقمان مادری کند....
برادر شهیدم به امید دیدارت...
خدا نگهدار
به راستی چه رازیست بین تو و سید مجتبی نمی دانم!!! ولی می دانم هزاران راز است.......
واین دو عکس...... با من حرف ها دارند...!!!