خانواده شهیدان رحیمی از امت حزب الله تشکر کردند

بعضی روزها حجم پروازهایش زیاد بود… بعضی روزها خسته‌تر بود… ساعات کاری‌اش، رفتنش، برگشتنش… ساعت مشخصی نداشت. گاهی ۳ صبح می‌رفت، روز دیگری ۱ شب برمی‌گشت… اما هیچ‌کدام، هیچ‌کدام برایش بهانه‌ای برای بی‌توجهی به فرزندانش نبود. وقتی می‌آمد، می‌خندید؛ اما خستگی، در چشمانش فریاد می‌زد. می‌گفتم: «بابا، خسته‌ای…» می‌گفت: «نه بابا، بذار اول شمارو ببرم پارک…» پارک می‌برد، شهربازی، توی شهر می‌چرخاند، جایی برای غذا، بستنی، شادی… و ما، غرق در دنیای کودکانه‌مان، نمی‌دانستیم چه کوهی از صبوری و مردانگی پشت لبخندهای پدرانه‌اش ایستاده. با تمام خستگی‌هایش، باز هم ما را اولویت قرار داده بود. او تنها پدر نبود… او در دشت زندگی‌مان، رودخانه‌ای بود که وجودش حیات می‌بخشید، و صدایش، شور زندگی‌مان را می‌نواخت. حالا… آن رود، آن جاری آرام و خستگی‌ناپذیر، در دل اقیانوسِ بی‌کرانِ شهادت، آرام گرفته است. ما مانده‌ایم با خاطره‌ی خنده‌هایش، با عطر حضورش که هنوز در گوشه‌ گوشه‌ی خانه جاری‌ست… و دلی که هر لحظه، با یادش پُر می‌شود از غرور و دلتنگی. نقل از نازدانه ی شهید...

#ألّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلى‌مُحَمَّدٍوآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجم

#شهید_حجت_الله_رحیمی

#شهید_بهرام_رحیمی

#شهید_امنیت_پرواز

•┈┈••✾•🌼🇮🇷🌼•✾••┈┈ ¦📬¦

کانال ایتا

shahid_bahram_rahimi@